سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرای اندیشه

گه گاهی که بلند بلند فکر می کنم در این صفحه منعکس می شود .

شوخی ، خندیدن و خنداندن ؛ نظرتون در این باره چیه؟ خیلی از ما فکر می کنیم آدمهایی که سرزنده و شادند و مردم را هم می خندانند آدمهایی غیر معنوی و سطحی اند . اصلا مگه آدمهایی که سالک الی الله اند و راه قرب به خدا و تکامل معنوی را طی می کنند، شوخی هم می کنند ؟

بیشتر ما تصوری که از انسانهای معنوی داریم یه آدم خاصّیه که کمتر اهل بگو بخنده ، بیشتر گرفته و عبوسه ، زبانش مشغول ذکره و ... ( توضیح عرض کنم که این گفته بدان معنی نیست که ذکر گفتن مذمومه با خدای نکرده هرکس ذکر می گه لزوما عبوس هم هست بلکه تنها بیان تصور بیشتر ماست از انسانهای معنوی ) . حتی بعضیها خنده و شوخی را کار بیهوده و حتی مایه مرگ قلب میدانند و برای اثبات دیدگاه شون به برخی از احادیث استناد می کنند ( ایّاک و المزاح فإنّها تموت القلوب ) تا مو لای درز حرفشون نره و بعضی ها هم که خیلی به بیهوده بودن این مقوله اعتقاد راسخی دارند می گویند: مگه نخواندید که خدا در قرآن آیه 82 سوره توبه می فرماید:( فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیراً ) یعنی : باید بسیار گریه کنند و کمتر بخندند ،اهه حالا باز هم بخندید و شوخی کنید .(باید قبلا بگویم کسانی که در این مقوله افراط می کنند از حساب آنچه در پی می آید جدا هستند).

حقیقتی که در سیره حبیب خدا ، پیامبر بزرگ اسلام و عترت طاهرین اش وجود دارد چیزی غیر از نگرش های بالا را نشان می دهد. من بر این باورم که اگر درست فکر کنیم این هم یکی از زمینه هایی است که می تونه درب دیگری از معنویت را به روی ما باز کنه. به برخی از این جلوه ها نگاه کنید:

þ  یونس شیبانی گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: چگونه با یکدیگر شوخی می کنید؟ گفتم : کم شوخی می کنیم . فرمود: چرا با هم شوخی نمی کنید؟ همانا این عمل از حسن خلق است و با آن می توانی برادر مؤمنت را شاد کنی و پیامبر (ص) با دیگران شوخی می کرد تا آنها را شاد کند.1

و در روایت دیگری امام صادق (ع) می فرماید :

þ     مؤمنی نیست مگر آنکه مزاح کند و پیامبر خدا مزاح می فرمود اما جز حق به زیان نمی آورد.2  

چیزی که هست باید اعتدال را در خندیدن و خندان حفظ کرد و در محتوای شوخی هم نباید دچار خطا شد . این که به دیگران بخندیم و یا دیگران را مزحکه کنیم ، شخصیتشان را بشکنیم ،بی آبرو شدنشان را دستاویز خنده و شوخی قرار دهیم یا با توهین و ناسزا بستن به دیگران اسباب خنده خود و دیگران شویم قطعا نادرست است. این شوخی نیست بلکه شکستن دل یک انسان و سبک کردن شخصیت اوست چیزی که نه خدا دوست دارد ، نه سیره پیامبر و اهل بیت و نه اخلاق و وجدان انسانی آن را می پذیرد. چنین چیزی قطعا نمی تواند زمینه کمال و رشد معنوی باشد.

اما شوخی کردن ، خندیدن و خنداندن اگر با گناهانی مثل آنچه گفتم آلوده نشود نه تنها شادی و خوشحالی را برای ما به ارمغان می آورد بلکه پیروی از سنت نبوی و علوی است و قبلا گفتیم که عمل به سنت نبوی و پیروی از آن بزرگوار موجب تقرب به خدای سبحان است.

این حدیث رو هم ببینید : معمر بن خلاد گفت: از امام رضا (ع) سؤال کردم : جانت به فدایت ! فردی در بین عدّه ای است و در بین سخنانش مزاح می کند و می خندد و می خنداند آیا اشکالی ندارد؟ امام فرمود: اگر چیزی نباشد مانعی ندارد ( راوی می گوید احساس کردم  که منظور ایشان ناسزا بود) سپس فرمود : مرد عربی نزد پیامبر آمد و هدیه ای برایشان آورد و گفت : پول هدیه ام را بده ، پیامبر خندید و هر گاه ایشان غمگین می شد می فرمود : آن مرد اعرابی چه شد ؟ ای کاش می آمد! [3]

آری آن بزرگواران نه تنها خودشان می خندیدند و می خنداندند بلکه به دیگران هم اجازه می دادند با آنها شوخی کنند . یادمان باشد که پیامبر عزیز ما همیشه متبسم بود حتی در حال سخن گفتن [4] ، و امیر المؤمنین علی (ع) نیز اهل مزاح بود تا جایی که خود آن حضرت در نهج البلاغه می فرماید : مرا شایسته خلافت نمی دانستند چون می گفتند علی اهل شوخی و مزاح است

مطلب آخر اینکه جمع بین روایاتی که از شوخی کردن پرهیز می دهند و روایاتی که آن را از اخلاق پیامبر می دانند یا جایز می شمارند عبارتست از 1- حفظ تعادل در مقدار شوخی به نوعی که انسان به موجودی تبدیل نشود که کاربری غالبش خنداندن باشد 2- حفظ شوخی و شادی از گناهان و بی اخلاقی ها یا رفتارهای ناشایست. 

این باور و دین من است . قرائت من از اسلام چنین قرائتی است . دینی که معنویت را بستری به گستردگی تمام زندگی انسان می داند و میان دین و دنیای انسانها آمیختگی زیبایی قائل است بلکه آخرت را ظهور حقیقت این دنیا می داند. بر این باورم که چنین دینی می تواند جامعه انسانی را در تمام زمانها هدایت کند و دلهای انسانها را جذب کند و زندگی زیبای دنیا و آخرت را برایشان به ارمغان آورد . نظر شما چیست؟



[1] سنن النبی ، ص 102

[2] همان

[3] سنن النبی ، ص 102-103

[4] سنن النبی ، ص 102